قبل
بعدی
آخرین مطالب

آشیانه

تخم‌های چرخ ریسک را از لانه‌اش خارج کردم و در برف تا مدرسه دویدم. صدای قدم‌هایم سنگ‌ها را از کوه غلتاند و تبدیل به خاک کرد. مادر چرخ ریسک

تاب آرزوها

روزی امیر‌سام، پس از بازگشت از مدرسه، به همراه دوستانش به پارک رفت. او روی تاب نشست. همینطور که تاب می‌خورد، اطرافش را نیز تماشا می‌کرد. دوطرف تاب، میله‌های

ارزش درونی

پادشاهی بود که دو پسر جوان داشت. آن‌دو بی‌نهایت تنبل و تن‌پرور بودند. پدر پیر شده بود. او دیگر نمی‌توانست مملکت داری کند. به همین دلیل می‌خواست برای خودش

آتشفشان‌های خوش‌مزه

سبزی، یک عروسک سبز رنگ و کاموایی بود. مادر می‌خواست او را از شیر بگیرد. به همین دلیل او را به سرزمین ناشناخته برد. سرزمین ناشناخته پر بود از

دردسر پروانه‌ای

مادری به همراه سه فرزندش در حال قدم زدن و لذت از طبیعت و زیبایی‌هایش بودند. دختر و پسر که تقریبا ده و هشت ساله بودند در سمت راست

چه کسی صدای مرا دزدیده است؟

یک صبح پاییزی سرد بود. خروس از خواب بیدار شد تا طبق معمول هر روز، آوازِ صبح را بخواند. تمام چهار تا مرغ و ده تا جوجه‌اش برای خوردن