خاطرات گاه و بیگاه ۱۴۰۱/۱۱/۱۸

کتاب خواندن خانوادگی

دیشب بعد از شام چند جلد کتاب آوردم. از همه ی اهل خانه کوچک و بزرگ خواستم تا کتاب بخوانند. علی هم با کمال میل موافقت کرد. او ظرف یک ساعت کتابی نود صفحه ای را خواند. عجیب غرق کتاب شده بود. وقتی می‌خواهد کاری انجام دهد تمام حواسش را جمع می‌کند. حتی کنار گوشش هم حرف بزنی نمی‌شنود. مثلاً گاهی که در گوشی غرق می‌شود نجات دادنش خیلی سخت است و یا اینکه هنگام تماشای سریالی از تلویزیون.

من هم در حال خواندن کتاب داستانی کودکانه شدم. ناگهان یادم آمد چند روز پیش دو کتاب جدید برای ریحانه خریده بودم، بهترین زمان بود که بهش بدم و خوشحال شود. البته برای امیر هم خریدم که به مناسبت روز پسر به او هدیه دادم. ریحانه وقتی کتاب ها را دید با هیجان شروع کرد به خواندن آنها.

کلاس اول است. خیلی از کلمات را نه می‌تواند بخواند و نه بنویسد. ولی خیلی اصرار دارد کتاب ها را خودش تنهایی و مستقل بخواند. هر کلمه که نمی‌توانست بخواند از من می‌پرسید. امیر در این جمع خانوادگی کتاب خوان شرکت نکرد. زهرا هم می‌رفت و می‌آمد یا شیر می‌خورد و یا گوشه ی کتاب ها را به دهانش می‌گذاشت.

به علی گفتم می‌خواهم این رسم کتاب خواندن خانوادگی را در خانه باب کنم. از این به بعد شبی نیم ساعت با هم کتاب می‌خوانیم. می‌توانیم بعد از خواندن کتاب اگر دوست داشتیم خلاصه اش را تعریف کنیم یا اینکه در موردش حرف بزنیم.

سه شنبه ۱۴۰۱/۱۱/۱۸

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

  1. بسیار راه حل خوب و کاربردیی هست❤🌷🌷🌷اینم بگم که من از تعریفاتون از کتاب خوندنو داستانایی که مینویسین شروع کردم به خوندن کتابهایی که توی کتابخونه خونمون داریم و اونقدر علاقه م زیاد شده که فیلمهای سینمایی داخل گوشیم یا تلویزیون رو نگاه نمیکنم…به نظرم اون دنیایی که کتاب برام میسازه و من با خوندن کتاب داخلش میشم هیچ فیلمی نمیتونه به تصویر بکشتش و این رو مدیون نوشته های شما و سایت فعال و پویاتون میدونم🌹🌹🌹🌹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *