داستان داینا‌‌ی غول‌پیکر

آواز خواندن داینا

دایناسور سبزی به نام داینا درون غاری در دل کوه‌های اطراف جنگل زندگی می‌کرد. او تنها بود و در جنگل همتا و مانندی نداشت چون نسل آنها در حال انقراض بود.

داینا علاوه بر اینکه عظیم‌الجثه و بزرگ بود صدای بلندی هم داشت. راستش را بخواهید دلیل اینکه به کوهستان رفته بود صدای بلندش بود. همه حیوانات جنگل از صدایش می‌ترسیدند.

او شب‌ها به درون غارش می‌رفت و برای خودش آواز می‌خواند. تابحال هیچکس صدای آواز خواندنش را نشنیده بود.

شبی مهتابی بود‌. در قسمتی از جنگل زیر درختان بلند، خرس کوچولو تازه بدنیا آمده بود. او یک ریز گریه می‌کرد. خانم خرسی مادرش خیلی نگران بود. هر چه برایش لالایی می‌خواند تا آرام شود تاثیر نداشت که نداشت.

تا اینکه یکدفعه صدای آواز ضعیف و آرامی از دور دست‌ها به گوش خرس کوچولو رسید. با شنیدن این آواز ناشناس، خرس کوچولو ساکت شد و به آسمان نگاه کرد. ماه در آسمان بود و نورش کوهستان را روشن کرده بود.

مادر خرس کوچولو از اینکه می‌دید خرس کوچولو با این صدای آواز آرام شده و به خواب می‌رود خیالش راحت شد و خودش هم به خواب رفت.

صبح آن روز بعضی از حیوانات جنگل مثل گوزن، خوک، خرگوش و کانگورو گفتند: «ما هم صدایی که شب ها از سمت کوهستان میاد و میشنویم ولی نمی‌دونیم این صدای آرامش‌بخش صدای کیه؟»

خانم خرسی گفت: «بیایید امشب همه با هم به کوهستان برویم تا ببینیم چه کسی آنجا آواز می خواند.»

شب شد. همه به راه افتادند. به غار بزرگی که داینا در آنجا استراحت می‌کرد رسیدند.

داینا از دیدن آنها ترسید چون تابحال کسی آنجا به دیدنش نیآمده بود.

خانم خرسی جلو رفت و به داینا گفت: « دیشب از اینجا صدای آواز دلنشینی میومد که باعث شد خرس کوچولو به راحتی بخوابه، آیا تو هم این صدا روشنیدی؟»

داینا با ترس گفت: « صداااا! آهان. آره من شب‌ها گاهی آواز می‌خونم ولی اگر صدای بدی دارم و باعث آزار و اذیت شما میشه دیگه نخونم. من فکر نمی‌کردم صدام تا جنگل هم برسه.»

خانم خرسی با لبخند گفت: « اتفاقا می‌خواستم ازت خواهش کنم اگه میشه هرشب آواز بخونی‌. چون بچه‌ها با صدات آروم میشن و می‌خوابن.»

داینا با تعجب گفت: « ولی صدای من خیلی بلند و گوش‌خراشه.»

خانم خرسی گفت: « زمانی ما از صدای تو می‌ترسیدیم. ولی وقتی آواز می‌خونی صدات تغییر می‌کنه و دلنشین میشه. لطفاً هرشب برای بچه هامون آواز بخون.»

داینا با تعجب گفت: «باورم نمیشه که از آواز خوندن من خوشتون اومده باشه.»

وقتی خانم خرسی و حیوانات دیگر به جنگل برگشتند داینا شروع به آواز خواندن کرد ولی اینبار با اعتماد به نفس بیشتری می‌خواند.

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *