داستان شاه میداس

کتاب شاه میداس نوشته‌ی لاین ریدبنکس است. این کتاب مخصوص نوجوانان است. کتابیست افسانه‌ای و تخیلی.

داستان به صورت سوم شخص مفرد روایت شده‌است و پیوستگی در آن به چشم می‌خورد.

شاه میداس یک پادشاه طمع‌کار بود او آرزو داشت که همه چیز از جنس طلا باشد.

روزی در باغش که پر از رُزهای میداس بود، جادوگری او را دید و از آرزویش با خبر شد.

جادوگر به او گفت من آرزویت را برآورده می‌کنم در عوض گل‌های رز میداس را به من بده.

شاه میداس قبول کرد. آرزوی شاه برآورده شد او به هر چه دست می‌زد طلا می‌شد. در همان روز اول شاه از آرزویش پشیمان شد، زیرا باغش، سگش، غذایش و دختر محبوبش همه از جنس طلا شدند.

او به دنبال جادوگر گشت و از او خواست طلسم را باطل کند‌. ولی جادوگر گفت از دست من کاری ساخته نیست. تو باید آب سیجام که نزد گالوپ پیر است را لمس کنی. در طول مسیر پادشاه با اژدهای سبزی به نام مامبو آشنا می‌شود. شاه و مامبو با هم جادوگر دیگری را نابود می‌کنند. شاه دستانش را به آب می‌زند و جادو باطل می‌شود.

سپس به قصر برمی‌گردد و طلسم سگ و دخترش را باطل می‌کند.

شاه متوجه شد ارزش طلا آنقدر نیست که او دوست داشت. او قدر دخترش که جاندار بود و حرکت میکرد را بیشتر از طلای بی حرکت و سرد یافت.

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *