یکی از درسهای دوران دانشجویی من، درس حشرهشناسی بود. من هم مثل اکثر خانمها از سوسک و ملخ و کلن هر نوع حشرهای میهراسیدم؛ اما برای گرفتن نمرهی قبولی در این درس مجبور بودم این عمل منفور یعنی شکار حشرات را به انجام رسانم.
در ابتدا، کار خیلی سخت پیش میرفت اما پس از گذشت چند هفته این گردآوری حشرات برایم جذاب شد و به آن انس گرفتم.
تا اینکه گذشت و چند روز پیش بود که به موزه حیوانات رفتم. آنجا با دیدن حیوانات خشک شده، حشرات و ملخها به یاد درس شیرین حشره شناسی افتادم.
روش کار به این صورت بود: من حشرات زنده را با یک تور شکار میکردم سپس آنها را در یک کیسه فریزر محبوس میکردم. طفلیها آنقدر دست و پا میزدند و خودشان را به کیسهی نایلونی میکوبیدند تا بلکه راهی به سوی بیرون بیایند و آزاد شوند. بعد از این مرحله یک پنبه را آغشته به الکل میکردم و درون کیسه پلاستیکی به آهستگی میانداختم(البته با ترس و لرز که مبادا یکی از آنها فرار کند).بوی الکل آنها را خفه میکرد و حشرهی مزبور در عرض چند دقیقه سَقَط میشد و به سوی دیار باقی میشتافت. در این زمان وقتی کاملن بیحرکت میماند کیسه را باز میکردم و بعد با سوزن ته گرد به جان آنها میافتادم. نگران نباشید آنها را کالبد شکافی نمیکردم بلکه دست و پاها و بالهای بستهشان را یک به یک باز میکردم و با سوزن روی یونولیت ثابت و منظم میچسباندم.
احساس یک کاشف و یا یک مخترع را داشتم که یک موجود جدید کشف کرده است. وقتی تعداد حشرات روی یونولیت زیاد میشد از تماشای آنها بسی لذت میبردم.
ولی آن روز در موزه تماشای حیوانات خشک شده و بیحرکت آنقدر جالب و جذاب نبود.
به نظرم حیات با حرکت و جنبش معنا پیدا میکند. ترجیح میدادم در باغوحش باشم تا در موزه.
شکار حشرات منرا یاد سخنی انداخت که میگفت:
🔸🔸از هر چه میترسی با آن روبرو شو.
من از آن جک و جانورهای مخوف که برخی از آنها مثل سوسکهای سیاه با قدمهای سنگین حرکت میکردند و زیر چشمی به من نظر میانداختند بینهایت وحشت داشتم اما وقتی مجبور به تهیه کلکسیون از آنها شدم ترس را به گوشهای پرتاب کردم.
تغییر کردن نیز مانند سوسک سیاه ترسناک است. تو را وارد موقعیتهای جدید میکند که تابحال تجربهاش را نداشتهای.
تنها کافیست از سوسک سیاه تغییر نترسی و با او روبرو شوی.
😊نترس و سوسک تغییر را در دستانت بگیر.
آنگاه دنیا رنگ تازهای میگیرد.
آخرین دیدگاهها