بچه‌هایی که مرا پرت می‌کنند.

بو‌هایی که مرا پرت می‌کنند.

وقتی به فروشگاه، پاساژ یا بازار می.روم، همه‌ی وجودم چشم می‌شود. حتی سلول‌هایم نیز در حال تماشای محیط اطرافم می‌شوند.

گویی فراموش می‌کنم به غیر از چشم، حواس دیگری مثل شنوایی، بویایی و لامسه دارم‌.

اما دیروز متفاوت بود. با ریحانه از کوچه‌ای می‌گذشتیم، به گل فروشی رسیدیم که تازه به محل آمده بود. گل‌های رنگ و وارنگ و فروشنده‌های رنگینی داشت.

آدم نمی‌دانست به فروشنده نگاه کند یا به گل‌ها.

گل‌های رُز الوان، به رنگ‌های سرخ، سفید، صورتی و زرد در ظرف‌های شیشه‌ای و پر از آب قرار داشتند.

به محض عبور از گل‌فروشی بوی عطر گل به مشامم خورد. انگار در ماشین زمان پرتاب شدم و سفر کردم به دوران کودکی ، آن‌زمان که در شهر مشهد زندگی می کردیم. پدر آخر هفته که مدرسه تعطیل بود، ما را به پارک ملت می‌برد. هنگامی که در پارک قدم می‌زدیم تا به وسایل بازی برسیم، همین بو مرا به خود می‌آورد. بوی تلخِ چمنِ تازه زده شده، به همراه گل‌های پیرامونش که به تازگی کاشته شده بودند.

رو به ریحانه گفتم: «بیا یه بازی انجام بدیم و به بوها توجه کنیم.»

کمی جلوتر ریحانه گفت: «اینجا بوی غذا می‌آد.»

گفتم: « می‌تونی بگی چه غذایی؟»

چشمک زد و گفت: «بوی پلو به همراه ته‌دیگ.»

گفتم: «از کجا فهمیدی ته دیگ داره شیطون.»

بعد آشپزخانه مرکزی که چند قدم جلوتر بود را نشانش دادم.

 

باز قدم‌زنان پیش رفتیم.

 

گفت: «مامان اینجا هم یه بوی دیگه می‌آد.»

گفتم: «چی؟»

گفت: «یه چیزی شبیه بوی حموم‌. مثل بوی شامپو و صابون.»

گفتم: «نگاه کن. اینجا مغازه لوازم آرایشیه که پر از این بو‌هاست.»

گفت: «پس منبع رو پیدا کردیم.»

 

این بار پرت شدم، به زادگاه مادرم. بوی حمام مرا همیشه به یاد خانه‌ی مادربزرگ و حمام قدیمی که در حیاط آن‌جا بود، می‌اندازد. بوی صابون‌ سبز، شامپوی تخم‌مرغی و سفیدآب و روشور که همیشه از آن می‌گریختم.

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *