از پرنده‌ها چه آموختم؟

از پرنده‌ها چه چیزی آموختم؟

 

 

ساختمان پنج طبقه‌ی ما نورگیری دارد که در همه‌ی طبقات تکرار می‌شود. بعضی از اهالی در نورگیر‌ها گلدان گذاشته و برخی نورگیرها خالی هستند.

 

اما گلدان طبقه‌ی پنجم قضیه‌اش فرق می‌کند. آن گلدان خانه‌ی پرنده‌ها شده. اصلا داستانی برای خودش دارد. همسایه طبقه‌ی پنجم، زنی‌ست که تنها زندگی می‌کند.‌‌ با وجود این، از وقتی این دو پرنده‌ی سیاه مهمان گلدان‌َش شده‌اند، حسابی از تنهایی در آمده. گاهی از رفت و آمد و فضولاتشان که بر روی دیوار باقی می ماند شکوه می کند اما از وقتی تخم‌های‌شان را دید، دلش حسابی به حال‌شان سوخت.

 

دو پرنده‌‌ی سیاه، شبیه چلچله هستند اما چلچله نیستند. چلچله را می‌شناسم‌، زیر سایبان خانه یک جفت از آنها آشیانه‌ای گِلی ساخته‌اند، ولی این پرنده‌های ناشناس با چوب خانه ساخته‌اند، آن‌هم با چه مهندسیِ دقیق و منظمِ خداگونه‌ای. آنان چوب‌ها را با دقت ریاضی‌واری چیده و بهم پیچیده‌اند و درون‌شان تخم‌های کوچک به اندازه‌ی تخم بلدرچین گذاشته‌اند.

 

نخستین بار، فصل بهار بود که تخم گذاشتند. امیرحسین و ریحانه تابه‌حال لانه سازی و تخم‌گذاری پرنده‌ها را از نزدیک ندیده بودند. هر روز به بهانه‌ای بالا می‌رفتند تا لانه‌ و تخم پرنده‌ها را ببینند.

 

سرانجام، تخم‌ها یکی‌یکی باز شدند و جوجه‌ها خارج شدند. روزی بچه‌ها هیجان‌زده، خبر یادگیری پرواز آن‌ها را برایم آوردند.

 

روزی دیگر ریحانه با ناراحتی گفت: پدر و مادرشون چرا دیگه نمی‌آن؟

 

این حرف کافی بود تا کمی درنگ کنم.

 

چرا بعد از یادگیری پرواز ترک‌شان کردند؟

 

 

برای پرنده، پرواز نوعی مستقل شدن و ریسک‌پذیری است.

پرنده در پرواز شکار کردن، جفت یابی، تخم گذاری و لانه سازی را می آموزد. او در حال تجربه‌اندوزی است. پس ترک شدن به‌هیچ‌وجه مضر نیست.

 

گاهی باید مانند پرندگان ترک شویم تا بتوانیم روی پای خود ایستاده و کاملا مستقل باشیم.

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *