از آسانسور تا سانسور

از آسانسور تا سانسور

این روزها دو کلمه زیاد در زندگیم تکرار می‌شود. آسانسور و سانسور.

اگر حرف ابتدای کلمه‌ی آسانسور حذف شود به کلمه سانسور می‌رسیم.

در کتاب هوشگ مرادی کرمانی با عنوان نازبالش، شخصیت اصلی مردی آسانسورچی است.

شخصیت اصلی داستان دروغگویی که خودم در حال نگارش آن هستم نیز یک آسانسور است.

دیروز برای اینکه رضا براهنی را بیشتر بشناسم مستندی از زندگیش را دیدم. او از این حرف زد که نوشته‌هایش در ایران سانسور می‌شود.

امروز صبح، کتاب بوف کور هدایت را می‌خواستم بخوانم؛ اما دیدم هم نسخه‌ی با سانسور دارد و هم بدون سانسور.

هر کشوری قوانین خاص خودش را دارد. مادامی که در ایران زندگی می‌کنیم می‌بایست قانون‌مند باشیم . سانسور یکی از واقعیت‌های کشور ماست. اگر حرفی خلاف ضوابطِ اینجا باشد سانسور می‌شود. بنابراین نویسنده برای اینکه بتواند حرفش را بزند مجبور به مهاجرت می‌شود.

اگر به دوران بیماری کرونا نگاهی بیاندازیم، ماسک زدن در آن زمان به نوعی بایستگی تبدیل شده بود. هر کس می‌خواست وارد فروشگاهی شود باید ماسک می‌زد. و البته با قانون‌شکن یا برخورد می‌شد و یا اینکه جریمه می‌شدند.

راه حل این است: اگر قادر به رعایت کردن قوانین و یا خط‌قرمز‌های یک کشور و یا رابطه‌ای نیستیم، بهترین راه‌حل قانون‌شکنی نیست، بلکه بهتر آن است که رابطه یا کشور را ترک کنیم. ولی اگر ماندنی شدیم از علایق خود دست شسته و قاعده‌مند عمل کنیم.

قوانین تغذیه در خانه‌ی پدر من اینگونه است، غذا به دلیل فشار خون مادرم باید بی‌نمک و بدلیل چربی خون پدرم باید خشک باشد. این یک قانون است. اگر می‌خواهم مدتی مهمان آنها باشم باید طبق قوانین‌شان عمل کنم. جالب اینجاست که در ابتدا رعایت کردن این اصل یعنی خوردن غذای بی نمک برایم دشوار بود اما اکنون سهل و آسان شده است.

این اصل جزو حیاتی‌ترین قسمت یک رابطه محسوب می‌شود.

اصول مرا رعایت کن تا من نیز اصول تو را رعایت کنم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *