طنز تلخ

طنزِ تلخ

 

کتاب «گوسفندها به بهشت نمی‌روند» آقای فرهاد ناجی را ورق می‌زدم. در قسمت نخستِ کتاب نویسنده، تفاوت هجو، فکاهه، هزل و طنز را توضیح داده است.

 

حالیا ببینیم طنز چیست و چه توفیری با هجو و فکاهه و هزل دارد.

 

ماخیال می‌کنیم هر متن خنده‌داری طنز است یا شاید طنز همان جوک خودمان باشد.

به قول نویسنده ، هزل نوعی شوخی و خوش‌مزگی، به قصد خنده است که جنبه‌ی شخصی دارد.

فکاهه همان هزل است، منتها دارای زبان پوشیده‌تری‌ست و عمومیت بیشتری دارد.

 

هجو، انتقادی‌ست تمسخر‌آمیز که جنبه‌ی شخصی و خصوصی دارد.

حالا آن‌که طنز جنبه‌ی عمومی هجو می‌باشد. طنز، حرف تلخ و انتقاد را در لفافه و پرده بیان می‌کند.

 

به طنزی که اشک مخاطب را در‌آورد و حامل خبر‌های بد و ناگوار باشد، طنز تلخ می‌گویند.

 

نمونه‌ای از طنز تلخ و اشک در‌آر:

 

من و هدا* به همراه بچه‌ها برای گردش و تفریح به ایرانمال رفتیم. پاتوق ما، غرفه‌ی شهر کتاب بود.

به خاطر اینکه جیبم خالی بود با بچه‌ها اتمام حجت کردم که دیدن، حلال ؛ اما خریدن، حرام است.

امیر‌حسین که عاشق کتاب‌های ایلیاست، همانجا نشست و دو جلدش را خواند.

 

همانطور که کتاب‌ها را تماشا می‌کردم، زیر چشمی زهرا و ریحانه را می‌پاییدم. زرق و برق آنجا بچه‌ها را بدجور گرفته بود. خیلی احساس خطر می‌کردم.

زهرا اطراف عروسک‌ها می‌پلکید. با انگشت نشانشان می‌داد و می‌گفت: بغلش کنم؟

منظور از بغلش کنم این است که، بخرمش.

ریحانه هم گاهی سراغ لوازم تحریر‌ها و دفتر و کتاب‌ها می‌رفت. سپس به من نشان می‌داد و می‌گفت: این خیلی قشنگه مگه نه؟

در این زمان بود که زانوهایم سست شدند و با حالتی نزار روی زمین چُندَک زدم. سر را روی زانوانم قرار داده و چشمانم را بستم. طاقت دیدنِ این صحنه‌های دلخراش را نداشتم. و اینگونه بود که بچه‌ها را با خاله‌شان تنها گذاشتم.

نمی‌دانم چند دقیقه بود که به خواب عمیقی فرو رفتم.

فقط این را می‌دانم که کسی با دست مرا تکان می‌داد و صدا می‌زد.

سر که برداشتم با چشمانی نیمه‌باز، تصویر هدا جلوی چشمانم آمد که می‌گفت:

فاطمه خانوم اینجا رو نگاه کن! ببین بچه‌هات چیکار کردن.

زهرا در حال تورق کتاب‌ها روی زمین نشسته بود. عروسک سفید رنگی که در دستانش بود را به سمتم گرفت و مثل همیشه گفت: مامان! بغلش کنم؟

امیرحسین خیلی جدی گفت: منم این شطرنج رو می‌خوام.

ریحانه دوتا دفتر یادداشت دستش بود. لبخندی زد و گفت:

منم فقط این دو تا دفتر و می‌خوام.

با حالتی نزار و چشمانی که داشت می‌گفت( دستم به شلوارت همشیره‌ی خوبم) به هدا خیره شدم و گفتم: بهتره من بخوابم. خاله هر چی بخواین براتون می‌خره.

 

 

پی‌نوشت: تمام سعی‌م را کردم تا طنز تلخی بنویسم نمی‌دانم از پسش بر آمدم یا نه.

 

*همشیره

 

#فاطمه لطیفی

#یادداشت‌روز

 

جمعه

۲/شهریور/۱۴۰۳

 

@fatemelatifi64

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *