📕وقتی مینویسم تمام محتویات مغزم روی صفحهای سفید خالی میشود درست مثل انسانی که محتویات معدهاش خالی میشود. آنگاه میبینم افرادی را که حالشان از محتویات مغزم به هم میخورد و یکییکی مرا تَرک میکنند. در آنزمان افرادی میآیند که پیرو خط فکری من هستند و من مینگرم که گرداگردم پُر میشود از انسانهایی که شبیه خودم هستند.
📕من با نوشتن دست افکارم را میگیرم و آنها را روی صفحات سفید دفترم مینشانم. از بس سر به هوا و بازیگوش هستند، مانند کودکی آرام و قرار ندارد و دایم بالا و پایین میپرند.
گاهی از دست افکارم عصبانی میشوم و سرشان فریاد میکشم، در این مواقع بیشتر و بیشتر مینویسم، آنگاه افکار رام شدهام را میبینم، که درست مثل آنچیزی میشوند که من دلم میخواهد.
📕امروز صبح یکسری افکار مُرده توی سَرَم بود که آنها را دفن کردم و برایشان فاتحه خواندم.اُمیدوارم دیگر هرگز فرصت حیات نیابند.
🌹بازی را از بچه ها بگیری انگار (بِ)ی
بچه بودن را از آنها گرفته ای…آخر،
چه بودن؟ می ماند و بس….
🌹برای مادرم
من اگر تمامِ هنرِ نداشتهام را به کار ببندم باز هم نمیتوانم جملهای در وصف تو بنویسم.
ای مادر! عشق تو شبیه هیچ عشقی در جهان نیست.
همانند لبخندِ تو را در صورت هیچ بنیبشری ندیدهام.
دلم از لباس تنگی که بر تنش پوشاندهام،
د
ا
رَ
د
جان میدهد.
🌹گنج….
در پی گنج هستم و نمی یابم…
آیا می توان گنج ها را درون زمین یافت؟ نمی شود و نمی توانم زمین را بجویم!..
آیا می توان گنج را درآسمان ها یافت؟ نه! نمی توانم…
آیا می توانم گنج را در اطرافیانم بجویم؟درون آنها یا حتی برون آنها؟ …نه…
دریافتم من فقط می توانم گنج ها را درون خودم بیابم …درون من گنجی ست که هر روز می کاومش و می یابمش….هر روز ذره ای از وجود بی نهایت آن را می یابم…گنج من بی صداست. آرام نشسته و انگار منتظر است…
من گنج را در آغوش می کشم، آنگاه می شوم بزرگترین جوینده و یابنده ی دنیا..
🌹گوشی که نجوا را نمیشنود محال است که فریاد را بشنود.
🌹متوجهم که توجهم را جلب نکنم به آنچه دیگران به آن توجه میکنند.
آخرین دیدگاهها