بوی چاپخانه‌ی عمو

امروز در تمرین نویسندگی‌ام روز حس بویایی است.

من یک پوشه‌ی قرمز رنگ پر از کاغذهای باطله دارم. این کاغذها یک سمتش پر از نوشته است و سمت دیگرش سفید است. من سمت سفیدش می‌نویسم البته گاهی فضا کم می‌آورم و در قسمت سیاه یعنی سمت دیگر کاغذ هم می‌نویسم.

این کاغذها کاربرگ‌های دوران کلاس اول پسرم هستند. از آن زمان چهار سال می‌گذرد و او دیگر به این کاغذها نیازی ندارد. وقتی در پوشه را باز می‌کنم یعنی هر بار و هر روز صبح که به سراغشان می‌آیم یک ورق از لای چندین ورق انتخاب می‌کنم بوی کاغذ نو می‌رود زیر پرده‌های بینی‌ام و مرا می‌برد به دوران مدرسه..

این کاغذها بوی مدرسه می‌دهند بوی کتاب و دفتر نو، بوی لوازم تحریری.

من از کودکی عاشق بوی لوازم التحریر بوده‌ام. به طوری‌که دلم نمی‌آمد از کتاب‌های تازه‌ام استفاده کنم.

اولین روزهای ماه مهر را دوست دارم چون همه چیز نوی نو است. اکنون که بچه‌های خودم به مدرسه می‌روند کتاب‌هایشان را می‌بویم. بوی کاغذ نو، بوی چاپخانه می‌دهند.

در دوران دبستانم عموی بزرگم در یک چاپخانه کار می‌کرد به نام چاپخانه‌ی سعید. او از آنجا برایمان کاغذهای باطله می‌آورد. این کاغذها جان می‌دادند برای چرک‌نویس درس ریاضی.

اکثرا لابلای دفتر و کتاب‌هایمان کاغذهای باطله که بالای سربرگ‌شان نام چاپخانه‌ی سعید بود، دیده می‌شد.

من از بوی این چرک نویس‌ها دریافتم که چاپخانه بویی شبیه کتاب‌های نوی مدرسه را دارد.

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *