خانوادهی گِلَس
در همسایگی ما یعنی دقیقن زیر پایمان خانوادهی آقا و خانم گلس زندگی میکنند. آقای گلس مردی پیر و جا افتاده است اما همسری جوان و تقریبا چهل و
خاطرات گاه و بیگاه
صبح داشتم جلسه پنج کشف قوانین استاد عباس منش را گوش میدادم. صدای دلنشین استاد مانند موسیقی روحم را نوازش میداد تمام حرفهایش را بیکم و کاست قبول داشتم
خاک و آینه
پگاه از خواب بیدار که شد در آینه دوباره خودش بود ترسید نه معجزهای نه دست پروردگار که از سر تفریح آن همه طیف رنگ را در او بیرنگ
از سوسک تغییر نترس.
یکی از درسهای دوران دانشجویی من، درس حشرهشناسی بود. من هم مثل اکثر خانمها از سوسک و ملخ و کلن هر نوع حشرهای میهراسیدم؛ اما برای گرفتن نمرهی قبولی
آب
آب نیست آب نیست پس آب دریا چیست؟! آب دریا شور است اشک چشم شور است نمک شور است زندگی شور است
ای اشک میمُردی اگر لبخند میشدی؟
ای اشک میمُردی اگر لبخند میشدی؟ فریاد بود و اشک جاری شد سیلاب خون روان! شهابسنگهای آسمانی پیاپی اصابت کردند! از پا افتادم! ای اشک میمُردی اگر
دستهها
- تأملات من (۵)
- داستان های کوتاه (۲۲)
- سخن بزرگان (۱)
- شعرها (۴)
- فواید کتابخوانی (۱)
- معرفی کتاب (۳)
- مقالات (۱)
- نقد و بررسی ها (۱)
- نوشتههای من (۳۰)
آخرین دیدگاهها